شماره 10
محرم که شروع شد حرف زدنم - لااقل در اینجا - نیامد . اصلا نمی دانم بعضی ها چگونه اینقدر وقت می کنند در اینترنت پرسه بزنند ! پروفایلش را باز می کنی می بینی ماشالله شونصدنفر در شبکه دوستیش چپانده . به وبلاگش سر می زنی می بینی ماشالله به پونصد نفر لینک داده . نظراتش را نگاه می کنی می بینی ماشالله شصت نفر پیام گذاشته اند - هرچه دلتان می خواهد فکر کنید اصلا هم نه حسودیم می شود و نه غبطه می خورم ! مگر بخیلم ؟ -
بگذریم ...
محرم است و امشب شب شام غریبان بود . مثلا خیلی دلهایمان گرفته است ! چه فایده ؟ مثل هر سال .
امروز هم عاشورا بود ، در هیئت مثل بقیه خودکشی کردیم . باید می بودید و حتما هم بودید و دیدید که مردم چه می کردند و چه می کردیم ! اما چه فایده ؟ مثل هر سال .
اشک و عزا و هروله و سینه ای که بعدش ورع و کنترل شهوتت را تقویت نکند چه فایده ؟ مثل هر سال .
وضعیت جامعه منتظر فرج ، نسبت به سال قبل بهتر شده است ؟ اگر نشده است ، چه فایده ؟
امروز اس ام اسی از یکی از دوستان دریافت کردم ، نتیجه اش این بود که باعث شد روی خیلی چیزها بیشتر تامل کنم .
«آیا آوای حزین مهدی عج را می شنوی :
آیا کسی هست مرا یاری کند ؟
و ایشان چه کمکی از ما می طلبد ؟
- اعینونی بورع و اجتهاد و عفت و سداد -
یاریم کنید با پرهیز از گناهان و در پارسایی کوشیدن و از شهوات بریدن نیکی ورزیدن . »
شماره 11
بشر حافی گفت در بازار بغداد می گشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد ،آنگه او را به حبس بردند . از پی وی برفتم ،پرسیدم که این زخم از بهر چه بود . گفت از آنک شیفته ی عشقم . گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف کردندی ؟ گفت از آنک معشوقم به نظاره بود ، به مشاهده عشق چنان مستغرق بودم که پروای زاریدن نداشتم . گفتم گر دیدارت بر دیدار دوست مهین * آمدی خود چون بودی ؟ گفت فزعق زعقه و مان - نعره ای بزد و جان نثار این سخن کرد .
پی نوشت : دوست مهین یعنی بزرگترین دوست ، مراد خداوند یا اولیاءالله است .
شماره 12
حبک نعمتی - قبرک قبلتی - ذکرک بهجتی - یا حبیبی
وصلک منیتی - انت فی وحدتی - هجرک نقمتی - یا حبیبی
خواستم از حسین ع بنویسم ولی نتوانستم وقتی دیدم ظهر امروز همه چیز حزین بود حتی اشیاء ! انگار غربت
صد عصر جمعه را داشت .
نوشته شده در سه شنبه 85/11/10ساعت 11:59 عصر  توسط مرفه با درد (حنیف)
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ